نوزادی معصوم و پاک بود، با سختی و زحمتی فراوان بزرگ شد، کاری پیدا کرد، به کارش عشق ورزید، دلخوش بود از اینکه داخل مردها شده است، مزد می‌گیرد و به پدر و مادرش کمک می‌کند، اما چند سالی که گذشت کم‌کم خسته شد، زیرا هیچ چیز جدیدی در زندگی او به وجود نمی‌آمد، جسم او خسته شده بود و روحش کشته و مرده، یکنواختی آزارش می‌داد، احساس پوچی و بی فایده بودن می‌کرد و ...

 

آیا بازیگر صحنه‌ی بالا شما هستید؟

این حالتی است که به خیلی ها دست می‌دهد اما بیشتر دامنگیر محرومین جامعه می‌شود و بزرگترین خطر زندگی است، چرا که شخص را به فساد می‌کشاند و تا مرز خودکشی خواهد برد. و یگانه راه مبارزه با این مرض کشنده، ایجاد روح مبارزه است. روحی که با شناخت صحیح راز آفرینش، جایگاه انسان و وظایف او شکل می‌گیرد.[1] 

 

 بسیاری از کسانی که شما آنها را میکروب جامعه می‌نامید، از آنها بیزارید و دشنام شان می‌دهید، حتی قتل او و امثال او را واجب می‌شمارید و ...

آیا آنها جامعه را فاسد کرده‌اند یا جامعه آنها را به تباهی کشانده است؟؟؟

جامعه‌ای که فرزندانش را سرپرستی نکند، آنها را به دست فقر و بیماری بسپارد، هیچ تربیتی به آنها ندهد، آنها را به دست گردباد و غبار حوادث بسپارد و ...

جامعه‌ای که نیروی فکر و بازوی فرزندانش را بگیرد و هیچ امتیاز و بهره‌ای به آنها ندهد، از محل فرزندانش ثروت تولید کند اما سازمان جامعه به شکلی باشد که آنقدر از این ثروت که بتواند زندگی او را تأمین کند به دست او نرسد و ...

جامعه‌ای که به فرزندانش منزل قابل سکونت ندهد، غذای کافی نرساند، لباس مناسب نپوشاند، از فرهنگ و بهداشت و سلامتی محروم باشند و ...

جامعه‌ای که زنی بیوه را که هیچ تفریحی ندارد، تنگدست است، نادان است و زود فریب می‌خورد، مستحق تحقیر و فحش و سنگسار بداند و ...

اما نودولتی که او را بی حرمت ساخته، هیچ سرزنشی نکند و روی عیبها و فسادهایش سرپوش بگذارد و تمام سرزنشها و قصاص هایش متوجه فقرا باشد و ...

جامعه‌ای که دست گرسنه‌ای را مستحق بریدن بداند اما دست حریصانی را که مصالح جمعی و درآمدهای عمومی را برای منافع خود به تاراج می برند، باز بگذارد و ...

این جامعه خود را درگیر جنگی خانمان سوز با فرزندانش خواهد نمود چرا که روحیه دشمنی، بدبینی و انتقام را در آنها دمیده است. 

آری! بسیاری از مشکلات جوامع زاییده ی اوضاع ظالمانه اجتماعی است نه محصول اختلافات طبیعت.

اگر گیاهی را در محیطی بدور از هوای سالم و روشنایی کافی قرار داد، بزودی پژمرده می گردد، خشک شده و به ثمر نمی‌رسد. اجتماع نیز با فرزندانش همین نسبت را دارد. یعنی اگر توان و استعداد کافی را برای پرورش فرزندانش نداشته باشد، بزودی فرزندانش را دل مرده و فاسد می‌گرداند.

اگر می‌خواهیم افراد اصلاح شوند بایستی اول محیط را اصلاح کرد، طوری که همه از حقوق و مزایای اجتماعی برخوردار باشند، کسانی که مخالف این هستند، از اصلاح جامعه هراس دارند چون می‌دانند که در آن صورت جلوی بسیاری از سوء استفاده های ایشان گرفته خواهد شد!

 سردسته این عوامل فسادانگیز فقر است:

پیامبر (ص) می‌فرماید: چون فقر از دری وارد شود، ایمان و تعهد و سلامت روحی و روانی از در دیگر خارج خواهد شد. و افلاطون می‌گوید: بزرگترین دشمن نظم، فقر است. 

آدمی اول حریص نان بود    ز آنکه قوت نان ستون جان بود

 

و ریشه فقر در بیکاری گروهی و زیاده طلبی گروهی دیگر است. کسانی که چندین شغل را تصدی می‌کنند و حق هیچ کدام را هم به خوبی ادا نمی‌کنند! با احتکار و رشوه و بهره و ربا ثروتهای عمومی را انباشته کرده و از گردش سرمایه جلوگیری می کنند. نرخ گذاری کالاها و خدمات را بدست گرفته و به میل خود بالا می‌برند و کنترل آن را از دست خارج می‌کنند و ...

ناگفته پیداست که این افراد تا لنگه کفشی در دربار نداشته باشند چنین یکه تازیهایی نخواهند کرد؟!

 

نو دولتان!

تازه به دوران رسیدگان!

برخی از همین مسؤولان!

 

که بنا کرده بر دوش مردم

کاخی از نام و نشان

با شعار بی‌امان...

 

یا رب! 

چگونه به بستر راحت چنین آسوده خفته‌اند!؟ 

با آنکه شنیده‌اند بانگ ضعیفان!

با احتکار و رشوه و بهره و ربا

با خوردن حق و سهمِ خلق خدا

از غیر کم نموده و بر خویش فزوده‌اند.

آری! سود خویش ز خون کسان برده‌اند.

خداوندا! دلم گرفت از این هم‌نشینان منافق

به زبان مؤمن و در عمل یکسره کافرند.

دعوی کنند که ما محمد زاده‌ایم

 چون ژرف بنگری همه بوجهل و قیصرند.

ویران شده روستاها از بی‌مهری ایشان

ز دهقان به کم خرند و به شهری فزون دهند.

بر مرکبهای راحت و تنعم، شادمان و مست

غافل از اینکه آخرین مرکب تابوت است.

سنگینی معاش و اجاره ها روز مردمان سیاه کرد

گندم نصیب ایشان و به مردم جز کاه نداده‌اند

ای که روز مردمان همه سیاه بینی

ترسم از سیاه‌رویی روز حساب کردنت.

قباد! سخن کوتاه کن که پیش از تو

سعدی بهتر از این سروده است:

من از بینوایی نیم روی زرد

غم بینوایان رخم زرد کرد

 

 

پی‌نوشت:

[1] - در این خصوص شما را به مقاله‌ی «حقیقت انسان و هدف از آفرینش وی» در وبلاگ شخصی‌ام ارجاع می‌دهم: www.tahaketab.blogfa.com